حضرت موسی(ع) و مرد کشاورز

شعر و عرفان

حضرت موسی(ع) و مرد کشاورز

خداداد
شعر و عرفان

حضرت موسی(ع) و مرد کشاورز

 

روزی حضرت موسی به خداوند متعال عرض کرد: من دلم می خواهد یکی از آن
بندگان خوبت رو ببینم. خطاب آمد: برو به صحرا. آنجا مردی هست که دارد
کشاورزی می کند. او از خوبان درگاه ماست. حضرت آمد دید یک مردی هست
دارد بیل می زند و کار میکند. حضرت تعجب کرد که او چطور به درجه ای رسیده
که خداوند می فرماید از خوبان ماست. از جبرئیل پرسید. جبرئیل عرض کرد: الان
خداوند بلائی بر او نازل می کند، ببین او چی کار می کند. بلیه ای نازل شد که آن مرد
در یک لحظه هر دو چشمش رو از دست داد. فورا نشست. بیلش رو هم گذاشت
 جلوی روش. گفت: مولای من تا تو مرا بینا می پسندیدی من داشتن چشم را دوست
 می داشتم. حال که تو مرا کور می پسندی من کوری را بیش از بینایی دوست دارم.
حضرت دید این مرد به مقام رضا رسیده. رو کرد به آن مرد و فرمود: ای مرد من
پیغمبرم و مستجاب الدعوه. میخواهی دعا کنم خدا چشمان ترا  به تو  برگرداند مرد
 گفت: نه. حضرت فرمود: چرا؟ گفت: آنچه مولای من برای من اختیار کرده بیشتر
 دوست دارم تا آنچه را که خودم برای خودم بخواهم.
ناخوش او خوش بود در جان من          
دل فدای جان دل رنجان من
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جد
بوالعجب من عاشق این هر دو ضد


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1391 | 22:7 | نویسنده : خداداد |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.